
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۲۱۳
۱
خیال او به تدبیر از دل من برنمیآید
که هرگز خارخار از دل به سوزن برنمیآید
۲
اگرنه دور باش ناله مرغ چمن باشد
ازین گلزار یک گل پاکدامن برنمیآید
۳
به همت میتوان زین خاکدان دل را برآوردن
که بیرستم ز قعر چاه بیژن برنمیآید
۴
مکن ای عقل در اصلاح من اوقات خود باطل
که غیر از عشق کار دیگر از من برنمیآید
۵
گذشتم از فلکها تا کشیدم پای در دامن
که میگوید که کاری از نشستن برنمیآید؟
۶
نگردد جامه فانوس نور شمع را مانع
حجاب جسم با دلهای روشن برنمیآید
۷
مشو زنهار بهر جان رهین منت عیسی
که خفاش از خجالت روز روشن برنمیآید
۸
مرا از میکشان بر لاله صائب رشک میآید
که تا می در قدح دارد ز گلشن برنمیآید
تصاویر و صوت

نظرات