
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۲۲۱
۱
تمنا از دل اهل هوس بیرون نمی آید
که حرص شهد از جان مگس بیرون نمی آید
۲
به مرگ از قید تن، تن پروران را نیست آزادی
که مرغ بی پر و بال از قفس بیرون نمی آیی
۳
زخط کوتاه شد از کوی او پای هوسناکان
که شب تاریک چون گردد مگس بیرون نمی آید
۴
در آن وادی که من چون نقش پا از کاروان ماندم
زبیم راهزن بانگ جرس بیرون نمی آید
۵
در آن محفل که من بردارم از لب مهر خاموشی
صدا غیر از سپند از هیچ کس بیرون نمی آید
۶
پریشان کرد سیر باغ اوراق حواسم را
خوشا مرغی که از کنج قفس بیرون نمی آید
۷
مگر بال و پر موجی به فریادش رسد، ورنه
به دست و پا زدن از بحر خس بیرون نمی آید
۸
زعاجزنالی خود یافتم آن گنج پنهان را
که از دل ناله بی فریادرس بیرون نمی آید
۹
حرامش باد رسوایی، حلالش باد مستوری
می آشامی که از بیم عسس بیرون نمی آید
۱۰
چو افتادی به بحر عشق دست و پا مزن صائب
که از دریای آتش خار و خس بیرون نمی آید
تصاویر و صوت

نظرات