
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۲۴۳
۱
عشق تا هست عنان را به هوس نتوان داد
چون قلم نبض به دست همه کس نتوان داد
۲
ناله ای کز سر دردست شنیدن دارد
دل به بیهوده درایان جرس نتوان داد
۳
نیست هر گوش به اسرار حقیقت لایق
طوق زرین به سگ هرزه مرس نتوان داد
۴
از دم باد صبا غنچه پریشان گردید
دل به افسانه هر سرد نفس نتوان داد
۵
چه کند یوسف اگر تن ندهد در زندان؟
تن به آغوش زلیخای هوس نتوان داد
۶
عقل از دایره بیخبران بیرون است
به خرابات مغان راه عسس نتوان داد
۷
ساقیِ میکده ی قسمتِ حق مختارست
جام اگر صاف و اگر درد به پس نتوان داد
۸
تا توان فکر گلوسوز شنیدن صائب
هوش خود را به شکر همچو مگس نتوان داد
تصاویر و صوت

نظرات
محمد د.