
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۲۴۴
۱
آن که از عمر سبکسیر وفا می طلبد
لنگر از سیل و اقامت ز هوا می طلبد
۲
هرکه دارد طمع عافیت از آخر عمر
ساده لوحی است که از درد صفا می طلبد
۳
کشتیی را که شود کوه غم من لنگر
ناخدا موج خطر را ز خدا می طلبد
۴
به گواهان لباسی نشود خون ثابت
خون ما را که ازان لعل قبا می طلبد؟
۵
هوس دیدن رویی است مرا در خاطر
که نقابش دو جهان روی نما می طلبد
۶
صدف پوچ گران است به دل دریا را
دامن دشت جنون آبله پا می طلبد
۷
نیست از سایه دیوار قناعت خبرش
آن که دولت ز پر و بال هما می طلبد
۸
حرص بی شرم به آداب نمی پردازد
همه چیز از همه کس در همه جا می طلبد
۹
چشم بر دست فقیرست غنی را صائب
شاه پیوسته ز درویش دعا می طلبد
تصاویر و صوت

نظرات