
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۲۵۴
۱
جوهر می ز رگ ابر مثنی گردد
از شفق رنگ می لعل دو بالا گردد
۲
یک زمان پرده ازان روی دل آرا بردار
تا سیه خانه این دشت سویدا گردد
۳
خاکساری است که از درد طلب می پیچد
گردبادی که درین دامن صحرا گردد
۴
شوق اگر عام کند سلسله جنبانی را
کوه چون ریگ روان بادیه پیما گردد
۵
شود از آه پریشان دل خورشید سیاه
خط ز رخسار تو روزی که هویدا گردد
۶
کوهکن را به سخن صورت شیرین نگذاشت
لاف بیکار بود کار چو گویا گردد
۷
نامه تسکین ندهد دیده مشتاقان را
کف محال است که مهر لب دریا گردد
۸
گریه مردم بیدرد شود خرج زمین
این نه سیلی است که پیوسته به دریا گردد
۹
گر بداند چه ثمرهاست تهیدستی را
سرو آواره ز گلزار به یک پا گردد
۱۰
هرکه صائب شود از باده عرفان سرگرم
همچو خورشید درین دایره تنها گردد
تصاویر و صوت


نظرات