
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۲۷۲
۱
گر چنین خون دل ازان طره مشکین گردد
شانه را دست در آن زلف نگارین گردد
۲
مانع شوخی آن چشم نشد پرده خواب
برق در ابر محال است بتمکین گردد
۳
می بری دلبری ای شوخ زحد، می ترسم
کز گر انباری دل زلف تو بی چین گردد
۴
از جوان حرص فزون است کهنسالان را
خار چون خشک شود بیش شلایین گردد
۵
عالمی گردن امید برافراخته اند
تا به خون که دم تیغ تو رنگین گردد
۶
اگر از باده شود چهره خوبان رنگین
باده از چهره رنگین تو رنگین گردد
۷
چشم خورشید کز او خیره شود چشم جهان
از تماشای رخت مشرق پروین گردد
۸
کوه غم بار به دل نیست طلبکار ترا
که سبکسیر شود سیل چو سنگین گردد
۹
پای خوابیده محال است به معراج رسد
چشم خودبین چه خیال است خدابین گردد
تصاویر و صوت


نظرات