
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۲۷۵
۱
از نظر بازی من چشم سخنگو گردد
پرده خواب ز شوخی رم آهو گردد
۲
چون حنا کز سفر هند شود غالیه رنگ
خون دل مشک در آن حلقه گیسو گردد
۳
می شود تیره ز یاد گنه آیینه دل
کز نمی سبزه زنگار به نیرو گردد
۴
کیست هم پله شود با تو که از شرم، گهر
می شود آب که در چشم ترازو گردد
۵
طی شود در نفسی زندگیش همچو حباب
سر هرکس که درین بحر هوا جو گردد
۶
دخل بیجاست گران بر دل ارباب سخن
که دماغ قلم آشفته به یک مو گردد
۷
کاهلی غوطه به زنگار دهد جانها را
بیشتر آب روان سبز درین جو گردد
۸
صیقلی ساز دل تیره خود را صائب
که دورو چون شود این آینه یکرو گردد
تصاویر و صوت

نظرات