صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۳۱۷

۱

هر که رخساره آیینه گدازی دارد

رو به هر دل که گذارد در بازی دارد

۲

کرد اگر زیر و زبر بتکده ها را محمود

هند هم بهر مکافات ایازی دارد

۳

گر بود دست من از دامن قاتل کوتاه

خون گیرنده من دست درازی دارد

۴

چون دم تیغ ز هر موج دلش می لرزد

هر که در دل چو صدف گوهر رازی دارد

۵

من که دارم گره از کار دلم باز کند؟

سینه کبک دری چنگل بازی دارد

۶

دل در آن زلف شب و روز بود در تب و تاب

شمع اگر در دل شب سوز و گدازی دارد

۷

در ته پرده ز جوهر بودش چین جبین

گرچه آیینه در خانه بازی دارد

۸

منزل روی تو بسیار به دل نزدیک است

گرچه زلف تو ره دور و درازی دارد

۹

گردن از بندگی عشق مکش چون یوسف

که عجب سلسله بنده نوازی دارد

۱۰

زلف کوته شد و بیدار نگردید از خواب

چشم مست تو عجب خواب درازی دارد

۱۱

می برند اهل جهان دست به دستش چون گل

هر که خلق خوش و پیشانی بازی دارد

۱۲

صائب از خامه ما گلشن معنی به نواست

باغ اگر بلبل هنگامه طرازی دارد

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی- به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد چهارم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۴۶

نظرات