
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۳۵
۱
به خاموشی محیط معرفت کن جان گویا را
به جان بی نفس چون ماهیان کن سیر دریا را
۲
همایون طایری در هر نظر گردد شکار تو
اگر در راه عبرت افکنی دام تماشا را
۳
ز قرب تنگ چشمان رشته امید را بگسل
که سوزن لنگر پرواز می گردد مسیحا را
۴
عَلَم را کثرت لشکر نگردد پرده وحدت
ز یکتایی نیندازد حباب و موج دریا را
۵
ندارد با تعلق سود دست افشاندن از دنیا
که آزادی گرفتاری است مرغ رشته بر پا را
۶
برازنده است بر دیوانه ای تشریف رسوایی
که از زور جنون سازد گریبان چاک صحرا را
۷
من از دلچسبی آن خال عنبر فام دانستم
که خواهد حلقه بیرون در کردن سویدا را
۸
ز شوق آنها که دارند آتشی در زیر پای خود
گل بی خار می سازند خارستان دنیا را
۹
گرفتم گوشه غاری ز گمنامی، ندانستم
که کوه قاف می سازد بلند آوازه عنقا را
۱۰
ننازم چون به بخت سبز خود صائب که چون طوطی
به حرف و صوت کردم رام آن آیینه سیما را
تصاویر و صوت

نظرات