
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۳۵۵
۱
از تپش منع دل بی سر و پا نتوان کرد
منع بیطاقتی قبله نما نتوان کرد
۲
نتوان آب گرفت از جگر تشنه تیغ
دل ز دلدار به تدبیر جدا نتوان کرد
۳
با گهر از صدف پوچ گذشتن سهل است
دو جهان چیست که در عشق فدا نتوان کرد؟
۴
تن چه باشد که دریغ از سگ آن کو دارند؟
استخوان چیست که در کار هما نتوان کرد؟
۵
سد آیینه ترا پیش نظر تا باشد
چون سکندر هوس آب بقا نتوان کرد
۶
شود از سجده حق آینه دل روشن
بی قد خم شده این تیغ جلا نتوان کرد
۷
در حریمی که کند دلبر ما دست بلند
چیست پیراهن یوسف که قبا نتوان کرد؟
۸
صبح در خون شفق می تپد و می گوید
که نفس راست درین تنگ فضا نتوان کرد
۹
نگذری تا ز سر دانه دل چون پر کاه
دست خود در کمر کاهربا نتوان کرد
۱۰
به زبانی که کشد خار ملامت صائب
دامن کعبه مقصود رها نتوان کرد
تصاویر و صوت


نظرات