
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۳۸۳
۱
قطره آن کس که پی آب به ظلمت می زد
کاش خود را به دم تیغ شهادت می زد
۲
دید تا روی تو، چون گل همه تن دامن شد
آن که بر آتش من آب نصیحت می زد
۳
این زمان نامه اعمال گنهکاران است
بر رویی که دم از صبح قیامت می زد
۴
گرچه روی سخنش بود به ظاهر با غیر
نمکی بود که ما را به جراحت می زد
۵
سیر صحرای شکرخیز قناعت کردم
چون شکر، مور در او جوش حلاوت می زد
۶
آن که می بست به ظاهر در صحبت بر خلق
با دو صد دست به باطن در شهرت می زد
۷
گنبد مسجد شهر از همه فاضلتر بود
گر به عمامه کسی کوس فضیلت می زد
۸
از بلندی نظر بود نه از بیخبری
همت صائب اگر پای به دولت می زد
تصاویر و صوت


نظرات