
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۴۱۱
۱
عشق در پای گلی رنگ وفا میریزد
فرصتش باد که بسیار به جا میریزد
۲
زان سفر کرده بستان خبری هست که گل
زر خود را همه در پای صبا میریزد
۳
می چنان دشمن شرم است که گر سایه تاک
بر سر حسن فتد، رنگ حیا میریزد
۴
بر کف پای تو تا تهمت خونریزی بست
هر که را دست دهد خون حنا میریزد
۵
صائب از دیده خونبار کرم دارد یاد
کآنچه دارد همه در پای گدا میریزد
تصاویر و صوت

نظرات