صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۴۱۴

۱

محو دیدار تو راحت ز الم نشناسد

صورت خوب و بد آیینه ز هم نشناسد

۲

سنگ میزان برهمن شود آن روز تمام

که به هر سنگ رسد کم ز صنم نشناسد

۳

اوست بینا که اگر خاک دهندش به بها

سرمه از خود شکنی سازد و کم نشناسد

۴

نشأه باده توحید بر آن رند حلال

که بط باده کم از مرغ حرم نشناسد

۵

از تو آن روز شود سلطنت روی زمین

که ترا راهرو از نقش قدم نشناسد

۶

هر که را از سر آزاده دهد افسر، فقر

رتبه خاک کم از مسند جم نشناسد

۷

خاک در دست کسی زر شود از درویشان

که شود خاک و در اهل کرم نشناسد

۸

هر که افسانه چشم تو کند در خوابش

بستر عافیت از تیغ دو دم نشناسد

۹

چون ترا فرق ز یوسف کند آن کوته بین؟

که سر کوی تو از باغ ارم نشناسد

۱۰

پیش جمعی که تمامند به میزان خرد

صیرفی اوست که دینار و درم نشناسد

۱۱

عام می بود اگر درد سخن، می بایست

که کسی نبض سخن به ز قلم نشناسد

۱۲

فارغ از پوست بود هر که رسیده است به مغز

چه عجب عاشق اگر دیر و حرم نشناسد؟

۱۳

چون ز آغاز به انجام رسد نامه من؟

در مقامی که سر از پای قلم نشناسد

۱۴

ملک حیرت ز حوادث نشود زیر و زبر

چه عجب صائب اگر شادی و غم نشناسد؟

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی- به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد چهارم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۸۹
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۲۴۳

نظرات