
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۴۳۱
۱
پیر گردیدی و کشت املت زرد نشد
بوی کافور شنیدی و دلت سرد نشد
۲
آخرین عطر تو کافور ازان می سازند
که به مردن دلت از کار جهان سرد نشد
۳
بوی کافور ازین مرده دلان می آید
که به این طایفه آمیخت که نامرد نشد؟
۴
عشق تردست تو صد خانه دل کرد خراب
که ز یک سینه نمایان اثر گرد نشد
۵
از حوادث دل آزاد چه پروا دارد؟
چهره سرو ز بیداد خزان زرد نشد
۶
خام چون سرو به باغ آمد و بیرون شد خام
هرکه صائب ز جهان حادثه پرورد نشد
تصاویر و صوت


نظرات