
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۴۳۲
۱
صاف با ما دل آن شعله بیباک نشد
سوخت پروانه ما و ز گنه پاک نشد
۲
شبنم آورد سر از روزن خورشید برون
سر ما بود که شایسته فتراک نشد
۳
علف تیغ جهانسوز حوادث گردد
دل هرکس که ز زنگار خودی پاک نشد
۴
خنده صبح به خوناب شفق پیوسته است
هیچ کس شاد نگردید که غمناک نشد
۵
ماند چون خرمن ناکوفته در دامن دشت
هرکه زیر قدم راهروان خاک نشد
۶
نگشودند به رویش در جنت صائب
سینه هرکه به شمشیر جفا چاک نشد
تصاویر و صوت

نظرات