
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۴۷۰
۱
هرکه اینجا ز جگر آه ندامت نکشد
نفس صاف ز دل صبح قیامت نکشد
۲
هرکه خواهد که گرانسنگ بود میزانش
به که امروز سر از سنگ ملامت نکشد
۳
تا ازان یار سفر کرده نگیرد خبری
اشک ما پای به دامان اقامت نکشد
۴
نفس سوخته عشق ز پا ننشیند
تا گلاب از گل خورشید قیامت نکشد
۵
سایه عشق گران است، عجب نیست اگر
سرو در زیر پر فاخته قامت نکشد
۶
کرده ام خنده به ارباب ملامت صائب
اره چون بر سر من سین سلامت نکشد؟
تصاویر و صوت


نظرات