صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۵۰۷

۱

اهل معنی به سخن بلبل بستان خودند

به نظر آینه دار دل حیران خودند

۲

پای رغبت نگذارند به دامان بهشت

همه در سیر گلستان ز گریبان خودند

۳

جگر تشنه به سرچشمه حیوان نبرند

این سکندرمنشان چشمه حیوان خودند

۴

چشم چون لاله به لخت جگر خود دارند

میزبان خود و مهمان سر خوان خودند

۵

در ته توده خاکستر هستی چون برق

گرم روشنگری آینه جان خودند

۶

از خدا رنج خود و راحت مردم طلبند

مرهم زخم کسان، داغ نمایان خودند

۷

به نسیم سخن سرد پریشان نشوند

همچو دستار سر صبح، پریشان خودند

۸

عشوه خرمن گل را به جوی نستانند

غنچه خسبان ریاضت گل دامان خودند

۹

گاه در قبضه بسطند و گهی در کف قبض

دمبدم قفل و کلید در زندان خودند

۱۰

چه عجب گر سخن تلخ به شکر گویند

که ز شیرین سخنیها شکرستان خودند

۱۱

پرتو مهر به افسرده دلان ارزانی

خانمان سوختگان شمع شبستان خودند

۱۲

فرصت دیدن عیب و هنر خلق کجاست؟

که به صد چشم، شب و روز نگهبان خودند

۱۳

خاطر جمع ازین قوم طلب کن صائب

که پریشان شده فکر پریشان خودند

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی- به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد چهارم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۱۳۶
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۶۸۰

نظرات

user_image
محمد صمدانی
۱۳۹۹/۰۲/۰۹ - ۲۰:۲۴:۴۵
یکی از دلنشین ترین اشعار معرفتی صائب