
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۵۴
۱
نهان کرده است رویت در نقاب حشر جنت را
فرو برده است فکر مصرع قدت قیامت را
۲
نمی اندیشد از زخم زبان چون عشق صادق شد
به دندان صبح گیرد تیغ خورشید قیامت را
۳
اگر اشک پشیمانی نبندد بر کمر دامن
که پاک از روی مجرم می کند گرد خجالت را؟
۴
ز سیلاب گرانسنگ حوادث غافل افتاده
سبک مغزی که ریزد در جهان رنگ اقامت را
۵
درخت بارور را دل سبک از سنگ می گردد
نگیرد از هوا دیوانه چون سنگ ملامت را؟
۶
به زور بازوی اقبال کاری برنمی آید
نگه دارد مگر دست دعا دامان دولت را
۷
کمند وحدت خود را مکن شیرازه صحبت
مده در گوشه تنهایی خود راه، کثرت را
۸
برون افتد چو تخم از خاک، گردد روزی موران
نهان کن زینهار از دیده مردم عبادت را
۹
ز منت نشکند در ناخنت نی تا شکر صائب
چو موران توتیای دیده کن خاک قناعت را
تصاویر و صوت

نظرات