
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۵۴۷
۱
دانه از سینه خود مرغ نظر می چیند
صدف از حوصله خویش گهر می چیند
۲
سخن عشق بود صیقل آیینه جان
از دل سوخته زنگار شرر می چیند
۳
کام حرص است که از شهد نگردد شیرین
ورنه قانع ز نی خشک شکر می چیند
۴
به چه امید درین بحر توان لنگر کرد؟
دامن از کشتی ما موج خطر می چیند
۵
گل بی خار بود قسمتش از خارستان
هرکه از باغ جهان گل به نظر می چیند
۶
به ادب باش درین باغ که هرکس اینجا
می نهد بر سر هم دست، ثمر می چیند
۷
هرکه از زخم زبان می دهد آزار ترا
خس و خاری است که از راه تو بر می چیند
۸
می زند طعنه غفلت به تو کافر نعمت
مور هر ریزه که از راهگذر می چیند
۹
لذت سنگ ملامت ز دل صائب پرس
کبک سرمست گل از کوه و کمر می چیند
تصاویر و صوت


نظرات