
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۵۵۳
۱
تا خیال لب لعل تو مرا در سر بود
جگر سوخته ام خال لب کوثر بود
۲
عشرت روی زمین بود سراسر از من
سایه سرو تو روزی که مرا بر سر بود
۳
گرچه از حسن گلوسوز شکر دل می برد
سخن تلخ ترا چاشنی دیگر بود
۴
سرمه گردید ز شرم تو زبانش در کام
شمع هرچند درین بزم زبان آور بود
۵
در تمامی شود آیینه مه زنگ پذیر
بود ایمن ز کلف تا مه نو لاغر بود
۶
ساده لوحی به بلای سیه انداخت مرا
زنگ صد پرده به از منت روشنگر بود
۷
کاوش عشق به مقصود رسانید مرا
بحر شد قطره آبی که درین گوهر بود
۸
عشق بحری است که هرکس ز نفس سوختگان
به کنار آمد ازین بحر گهر، عنبر بود
۹
به نظر کار مرا ساخت جوانمردی عشق
ورنه این باده ز یاد از دهن ساغر بود
۱۰
کوه غم گرچه نشد کم ز دل ما صائب
دل بیتاب همان کشتی بی لنگر بود
تصاویر و صوت


نظرات