صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۵۶۰

۱

یاد آن عهد که دل در خم گیسوی تو بود

شب من موی تو و روز خوشم روی تو بود

۲

نور چون چشم ز پیشانی من می بارید

تا مرا قبله طاعت خم ابروی تو بود

۳

از گهر بود اگر رشته من آبی داشت

پرده لاغریم چربی پهلوی تو بود

۴

آن که می برد مرا از خود و از راه کرم

باز می داد به خود هر نفسی، بوی تو بود

۵

غمگساری که به رویم گه بیهوشی آب

می زد از راه مروت، عرق روی تو بود

۶

تخم امید من آن روز برومندی داشت

که سویدای دلم خال لب جوی تو بود

۷

همزبانی که غمی از دل من برمی داشت

در سراپرده دل چشم سخنگوی تو بود

۸

خال رخسار جهان بود سیه رویی من

دل سودازده آن روز که هندوی تو بود

۹

دل کافر به تهیدستی رضوان می سوخت

روزگاری که بهشتم گل خودروی تو بود

۱۰

بود بر خون گل آن روز شرف خاک مرا

که دل خونشده ام نافه آهوی تو بود

۱۱

پرده ای بود به چشم من گستاخ نگاه

هیکل شرم و حیایی که به بازوی تو بود

۱۲

خار در پیرهن شبنم گل بود از رشک

تا مرا تکیه گه از خاک سر کوی تو بود

۱۳

عشرت روی زمین بود سراسر از من

تا سرم در خم چوگان تو چون گوی تو بود

۱۴

تا تو رفتی ز نظر، دیده من شد تاریک

صیقل دیده من آینه روی تو بود

۱۵

دل یوسف هوس حلقه زنجیر تو داشت

صائب آن روز که در سلسله موی تو بود

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۲۱۴
دیوان صائب تبریزی- به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد چهارم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۱۶۰
کلیات صائب تبریزی از روی نسخهٔ خطی که خود شاعر تصحیح نموده با مقدمه و شرح حال آقای امیری فیروزکوهی از انتشارات کتابفروشی خیام، مقدمه مورخ ۱۳۳۳ شمسی - گردآورنده: ج. آزمون - تصویر ۵۹۳

نظرات

user_image
موسی عبداللهی
۱۴۰۲/۰۶/۲۸ - ۱۰:۱۴:۲۴
🌺🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍃🌺🍃🍂🍂🍃🌺 🌺🍂  🍃  🔰"دل❤️ یوسف و حلقۀ زنجیر تو" 🥀یاد آن عهد که دل در خم گیسوی تو بود🥀شب من موی تو و روز خوشم روی تو بود 🥀نور چون چشم ز پیشانی من می بارید🥀تا مرا قبله طاعت خم ابروی تو بود 🥀از گهر بود اگر رشته من آبی داشت🥀پرده لاغریم چربی پهلوی تو بود 🥀آن که می برد مرا از خود و از راه کرم🥀باز می داد به خود هر نفسی، بوی تو بود 🥀غمگساری که به رویم گه بیهوشی آب🥀می زد از راه مروت، عرق روی تو بود 🥀تخم امید من آن روز برومندی داشت🥀که سویدای دلم خال لب جوی تو بود 🥀همزبانی که غمی از دل من برمی داشت🥀در سراپرده دل چشم سخنگوی تو بود 🥀خال رخسار جهان بود سیه رویی من🥀دل سودازده آن روز که هندوی تو بود 🥀دل کافر به تهیدستی رضوان می سوخت🥀روزگاری که بهشتم گل خودروی تو بود 🥀بود بر خون گل آن روز شرف خاک مرا🥀که دل خونشده ام نافه آهوی تو بود 🥀پرده ای بود به چشم من گستاخ نگاه🥀هیکل شرم و حیایی که به بازوی تو بود 🥀خار در پیرهن شبنم گل بود از رشک🥀تا مرا تکیه گه از خاک سر کوی تو بود 🥀عشرت روی زمین بود سراسر از من🥀تا سرم در خم چوگان تو چون گوی تو بود 🥀تا تو رفتی ز نظر، دیده من شد تاریک🥀صیقل دیده من آینه روی تو بود 🥀دل یوسف هوس حلقه زنجیر تو داشت🥀صائب آن روز که در سلسله موی تو بود 🔸حضرت-صائب تبریزی:«🕊️🌹» 🔹شرح ابیات: 🔰این قطعه شعر زیبا، زمانی را به یاد می‌آورد که قلب من سرشار از عشق و علاقه به شما بود و در برابر خموشی بی‌پایان فریاد می‌زدم.در شب، زیبایی موهای شما و در روز، صورت دلربای شما در نظر من بود.نور چشمان شما همچنان از پیشانی من به طرفی روشن تر می‌ریخت و هیبت خموشی و ابروهای شما، برای من محل اخلاص و تجلیل بود. ✍️اگر مقایسه شخص من با گوهری گرانقیمت آبی شود، من فقیر و خالی از هر چیز در مقابل پهلوان و دارای چربی پهلوی شما بودم.شخصی که من را از خودم و از راه‌های لطف خداوندانه‌اش فرار می‌داد، همواره در بوی شما بود و به هر نفس، به تازگی وبوی آمیز شما محکم می‌شد.در این دلتنگی و غمگینی، در گریز از دیدهای خود و به علت راهنمایی شما، عرق روی شما، روی من شکوهمند می‌درخشید. ✅ در دل من امید بسیار بود که به بهترین شکل، سویدای برتر دلم در حال رشد و پشتیبانی خال لب جوی شما می‌شد.صداقت دل من همواره به چشمان سخنگوی شما گوش داد و سراپرده دل من، تنها تورانده از افکار و احساسات بود.رخسار من تاریک و سیاه بود و رویت با گرهی از مو، هندوی من بود. 👈 قلب من به دلیل نعمت و رحمت خداوند، در خدمت شما و بهشتم پر از گل‌های زیبا و بوی دلنشین خودرو شما بود.خون من با عطر گل‌های گرانقیمت شما، میزبان شرف، عزت، و مقامی بلند بود.در پیشانی ناحیت چشم من، پرده‌ای از گستاخی بود و هذلان و جهل‌هایی که به پایین بازو شما می‌کوبید، مستحکم بود.تا جایی که تکیه‌گاه امنی برای من، از خاک سر کوی شما پر از خار بود.روی زمین به دلیل اراده من بود و پاهایم، تحت تاثیر خم و قدارت چوگان شما، مانند یک گوی بود. 🔑 تا زمانی که پرده‌ای از پیشانی مبهم نظر من جدا شد، زندگی من تاریکی بود و بین باز روی براق شما، شاید شعاعی از روشنایی وجود داشت.دل من، به همراه اشتیاق، در سلسله حلقه‌های شما گیر افتاد و ذاتاً هنوز درگیر وابستگی‌های موی شما بود.🌺🍂🍃🌺🍂🍂🍃🌺🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃