
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۵۶۷
۱
شب که روی تو ز می در عرق افشانی بود
دل سراسیمه تر از کشتی طوفانی بود
۲
خار در پیرهنم جوهر ذاتی می ریخت
بس که چون تیغ مرا ذوق ز عریانی بود
۳
دیده شوخ به گرداب غم انداخت مرا
یاد آن روز که در عالم حیرانی بود
۴
شیشه و سنگ بغل گیری هم می کردند
چه صفا بود که در عالم روحانی بود
۵
شوق روزی که به گرد تو مرا می گرداند
آسمان صورت دیوار گرانجانی بود
۶
شهری از حسن غریب تو بیابانی شد
عاشق لیلی اگر یک دو بیابانی بود
۷
از سر کوی تو روزی که به جنت رفتم
توشه راه من از اشک پشیمانی بود
۸
چون قلم تا کمر هستی ناقص بستم
تیغ دایم به سرم از خط پیشانی بود
۹
تا برآورد سر از حلقه مستی صائب
دل ما شانه کش زلف پریشانی بود
تصاویر و صوت



نظرات
nabavar