
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۵۹۳
۱
گوهری نیست سخنهاش که از گوش شود
نمکی نیست لب او که فراموش شود
۲
حلقه ای نیست دو زلفش که برآید از گوش
یاد رویش نه چراغی است که خاموش شود
۳
خط سبزش سبقی نیست که از یاد رود
مصرعی نیست خارمش که فراموش شود
۴
خواب در دیده غفلت زدگان می سوزد
چون کسی غافل ازان صبح بناگوش شود؟
۵
جام در دست به صحرای قیامت آید
هرکه از گردش چشمان تو مدهوش شود
۶
دل در اخفای غم عشق عبث می کوشد
این نه آن شعله شوخ است که خس پوش شود
۷
زاهد خشک اگر قامت او را بیند
همچو محراب سراپا همه آغوش شود
۸
اشک در دیده من بیش شد از سوز جگر
آب دریا، چه خیال است کم از جوش شود؟
۹
جامه تبدیل کند آب حیات از خجلت
چون ز خط آن لب جان بخش سیه پوش شود
۱۰
واگذارش که به خون جگر خود سازد
کیست صائب که به بزم تو قدح نوش شود؟
تصاویر و صوت


نظرات