صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۶۱

۱

خوشا روزی که بینم دلبر بگزیده خود را

ز رخسارش برافروزم چراغ دیده خود را

۲

چرا ممنون شوم از گلشن آرا من که می دانم

به از صد دسته گل، دامن برچیده خود را

۳

به دامان صدف بار دگر افکندم از ساحل

ز قحط قدردانان گوهر سنجیده خود را

۴

سرآمد چون جرس هر چند در فریاد عمر من

نشد بیدار سازم طالع خوابیده خود را

۵

ز آب زندگی ریگ روان سیری نمی دارد

ز می سیراب چون سازم دل غم دیده خود را

۶

صدف از ابر نیسان می کند بیجا گهر پنهان

نگیرد پس کریم از سایلان بخشیده خود را

۷

نیندازد به هر آلوده دامن عشق او سایه

به خاصان می دهد شه، جامه پوشیده خود را

۸

همان شایسته رخسار او صائب نمی دانم

اگر در چشمه خورشید شویم دیده خود را

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۲۰۷

نظرات