
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۶۱۴
۱
دل ما سلطنت فقر به سامان ندهد
ده ویرانه ما باج به سلطان ندهد
۲
در ریاضی که دل سوخته من باشد
باغبان آب به گلهای گلستان ندهد
۳
نشود رتبه خردان به بزرگان معلوم
مور را مسند اگر دست سلیمان ندهد
۴
هرکه را دل سیه از منت احسان شده است
جگر تشنه به سرچشمه حیوان ندهد
۵
رهنوردی که به منزل نظرش افتاده است
خار را فرصت گیرایی دامان ندهد
۶
طمع رزق ز افلاک ز کوته نظری است
دست در کاسه خود سفله به مهمان ندهد
۷
جان فداساز که صیاد درین قربانگاه
تا بود جان، به کسی دیده حیران ندهد
۸
دل آزاده درین باغ ندارد صائب
هرکه چون گل سر خود با لب خندان ندهد
تصاویر و صوت

نظرات