
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۶۳۲
۱
اگر از سنگ رگ سنگ برون میآید
ریشه غم ز دل تنگ برون میآید
۲
باده روح درین شیشه نخواهد ماندن
آخر این آینه از زنگ برون میآید
۳
سنگ اطفال به مجنون چه تواند کردن؟
این شرار از جگر سنگ برون میآید
۴
شیوه عشق وفادار همان یکرنگی است
حُسن هرچند به صد رنگ برون میآید
۵
خون چو شد مشک، نماند به ته پوست نهان
از عقیقش خط شبرنگ برون میآید
۶
حسن سنگین دل اگر گشت ملایم چه عجب؟
مومیایی ز دل سنگ برون میآید
۷
میشود صائب از آن مویکمر نازکتر
تا سخن زان دهن تنگ برون میآید
تصاویر و صوت


نظرات