صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۶۳۴

۱

دعوی عشق ز هر بوالهوسی می‌آید

دست بر سر زدن از هر مگسی می‌آید

۲

اوست غواص که گوهر به کف آرد، ورنه

سِیْرِ این بحر ز هر خار و خسی می‌آید

۳

از دل خسته من گر خبری می‌گیری

برسان آینه را تا نفسی می‌آید

۴

زاهد از صید دل عام نشاطی دارد

عنکبوتی ز شکار مگسی می‌آید

۵

چه شتاب است که ایام بهاران دارد

که ز هر غنچه صدای جرسی می‌آید

۶

تند شد بوی دل سوخته مشتاقان

می‌توان یافت که آتش‌نفسی می‌آید

۷

ای سپند از لب خود مُهر خموشی بردار

که عجب آتش فریادرسی می‌آید

۸

چه بود عالم ایجاد، که صحرای جنون

از دل تنگ به چشمم قفسی می‌آید

۹

صائب این آن غزل حافظ شیراز که گفت

«مژده ای دل که مسیحانفسی می‌آید»

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی- به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد چهارم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۱۹۴
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۱۳۳

نظرات

user_image
ادریس
۱۳۹۶/۰۳/۳۱ - ۱۵:۱۸:۴۵
اوست غواص که گوهر به «کف» آرد ورنه… الی آخرآنطور که شما نوشته‌اید مشکل وزن هم دارد. ندارد؟و در کل هم حیف! چون با گسترش کار خوب‌تان، آمار اینگونه اشتباهات و سهوها هم زیاد شده است.
user_image
رحمت
۱۳۹۸/۱۱/۲۲ - ۰۸:۳۷:۲۸
دست بَرسر زدن از هر مگسی بر می آیدشاید منظور این است که غم و غصه خوردن هنر نیست