
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۶۴۲
۱
بس که بیماری عشقم به رگ جان پیچید
ساعدم رشته بر انگشت طبیبان پیچید
۲
پیش ازین بحر به دل عقده گرداب نداشت
درد از گریه من در دل عمان پیچید
۳
خار در دامن آتش نتواند آویخت
چون به کف دامن من خار مغیلان پیچید؟
۴
غیر مژگان که شود مانع اشکم، که دگر
دامن بحر به سر پنجه مرجان پیچید؟
۵
کلکش از معنی باریک چو نالی شده است
بس که صائب به سخنهای پریشان پیچید
تصاویر و صوت

نظرات