صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۶۵

۱

خط از سنگین دلی گفتم برآرد لعل دلبر را

ندانستم رگ گردن شود این رشته گوهر را

۲

نه تبخاله است بر گرد دهان آن پری پیکر

ز تنگی این صدف بیرون لب جا داده گوهر را

۳

سرشک بلبلان برگ گلی نگذاشت بی شبنم

که نتوان دید خالی در کف احباب ساغر را

۴

صبوری با دل بی طاقت من برنمی آید

مکرر کشتی من بادبان کرده است لنگر را

۵

دل بی تاب، تن را بر قرار خویش نگذارد

که سازد پایکوبان این سپند شوخ مجمر را

۶

دل روشن، زبان لاف را بر یکدگر پیچد

کند پوشیده صیقل در حجاب نور جوهر را

۷

گرامی دار اهل جود را ای بوستان پیرا

مروت نیست افکندن درخت سایه گستر را

۸

عروس ملک در عقد دوام کس نمی آید

لب خشک است از آب زندگی قسمت سکندر را

۹

دل آگاه را از زنگ کلفت نیست پروایی

که روشن تر کند گرد یتیمی آب گوهر را

۱۰

ز ترک عشق گفتم دل خنک گردد، ندانستم

که سوزد بیش از آتش، دوری آتش سمندر را

۱۱

نمی باید ز عیسی کرد پنهان درد خود صائب

مپوش از پرتو خورشید تابان دامن تر را

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۲۰۸

نظرات