
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۶۷۰
۱
قبا ز شرم بر آن سیمتن نمی چسبد
که شمع را به بدن پیرهن نمی چسبد
۲
به حیرتم که چرا زلف یار با این قرب
به هر دو دست به سیب ذقن نمی چسبد
۳
ز گل توقع خونگرمیم ز ساده دلی است
که خار خشک به دامان من نمی چسبد
۴
اگر ز جانب شیرین توجهی نبود
به کار دست و دل کوهکن نمی چسبد
۵
علاقه ای به حیات دو روزه نیست مرا
چو گل به دامن کس خون من نمی چسبد
۶
دهان شکوه ما را به حرف نتوان بست
که زخم تیغ به آب دهن نمی چسبد
۷
به نامه یاد نکردن نه از فراموشی است
ز دوریت به قلم دست من نمی چسبد
۸
شهید را ز کفن چشم پرده پوشی نیست
نمک به سینه مجروح من نمی چسبد
۹
به هر دلی که ندارد ز معرفت خبری
کلام صائب شیرین سخن نمی چسبد
تصاویر و صوت


نظرات