
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۶۸
۱
زبان کوتاه باشد آشنای بحر گوهر را
بلندی حجت عجزست بازوی شناور را
۲
به خون دل میسر نیست از دل آرزو شستن
به آب تیغ نتوان محو کرد از تیغ جوهر را
۳
مکن چون تنگ ظرفان شکوه از داغ سیه بختی
که در طالع بهار بی خزانی هست عنبر را
۴
کند یک جلوه گوهر پیش غواص و تماشایی
رسد فیض سخن یکسان، سخن سنج و سخنور را
۵
نیندیشد ز درد و داغ نومیدی دل عاشق
که از آتش بود پروانه راحت سمندر را
۶
من آن شیرین پسر را از پدر صائب برآوردم
اگر طوطی ز بند نی برون آورد شکر را
تصاویر و صوت


نظرات