
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۶۸۶
۱
حجاب پرده چشم پرآب میگردد
وگرنه دلبر ما بینقاب میگردد
۲
همین ز جلوه آن شاخ گل خبر دارم
که اشک در نظر من گلاب میگردد
۳
چه عارض است که از پرتو مشاهدهاش
به چشم جوهر آیینه آب میگردد
۴
اگر ز ساغر خورشید ذره سرگرم است
ز باده که سر آفتاب میگردد؟
۵
امیدوار نباشم چرا به نومیدی؟
سبوی آبله پر از سراب میگردد
۶
ز گریه اختر طالع نمیشود بیدار
نمک به دیده بیدرد خواب میگردد
۷
خزان به خون گلستان عبث کمر بسته است
که خود به خود ورق این کتاب میگردد
۸
به خون قسمت من خاک آنچنان تشنه است
که شیر در قدحم ماهتاب میگردد
۹
ز قُرب سوختگان دل نمیتوان برداشت
چگونه دود جدا از کباب میگردد؟
۱۰
در آن چمن که منم عندلیب آن صائب
گل از نظاره شبنم گلاب میگردد
تصاویر و صوت

نظرات