
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۶۸۹
۱
به دیده آب اگر از آفتاب میگردد
دل از نظاره روی تو آب میگردد
۲
ز خیره چشمی من آفتاب میلرزید
کنون ز ذره به چشم من آب میگردد
۳
عرق نکردن رویش ز بیحجابی نیست
ستاره محو درین آفتاب میگردد
۴
حجاب عاشق و معشوق پرده هستی است
کتان چو ریخت ز هم ماهتاب میگردد
۵
رخش ز باده گلرنگ چون برافروزد
به چشم حلقه آن زلف آب میگردد
۶
ز خامی آن که در اینجا به داغ عشق نسوخت
در آفتاب قیامت کباب میگردد
۷
سری که نیست ز هوش و خرد گران صائب
سبک ز کسب هوا چون حباب میگردد
تصاویر و صوت


نظرات