
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۶۹۰
۱
به دیده آب اگر از آفتاب میگردد
دل از نظاره روی تو آب میگردد
۲
میی که چشم تو زان کاسهکاسه مینوشد
به یک پیاله سر آفتاب میگردد
۳
تو چون به جلوه درآیی، ز شرمساری سرو
ز طوق فاخته پا در رکاب میگردد
۴
به غیر بوسه، که از سرگذشتگان دیگر
حریف آن لب حاضرجواب میگردد؟
۵
برآورند به رویش در بهشت به گل
میان ما و تو هرکس حجاب میگردد
۶
ز خط نشد دل سخت تو مهربان، ورنه
به چشم آینه زین دود آب میگردد
۷
مشو ز صبح بناگوش نوخطان غافل
که هر دعا که کنی مستجاب میگردد
۸
سپند غیرت من پای میکند قایم
در آتشی که سمندر کباب میگردد
۹
مرا به آب رسد خانه شکیب و قرار
ز درد دیده هرکس پرآب میگردد
۱۰
فریب نعمت الوان چرا خورم صائب؟
مرا که خون به جگر مشک ناب میگردد
تصاویر و صوت

نظرات