
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۷۱۳
۱
فروغ ذره به چشم من آب می آرد
که تاب شعشعه آفتاب می آرد؟
۲
فدای آبله پای جستجو گردم
که از سراب سبوی پرآب می آرد
۳
شکسته رنگی ما را علاج خواهد کرد
رخی که رنگ به روی نقاب می آرد
۴
ز عشق قسمت ما نیست غیر سینه چاک
کتان چه از سفر ماهتاب می آرد؟
۵
در آن ریاض به بی حاصلی سمر شده ام
که نخل موم گل آفتاب می آرد
۶
ز فیض عشق ضعیفان چنان قوی شده اند
که موج رخت به قصر حباب می آرد
۷
هزار میکده خون می کند تهی صائب
کسی که یک سخن تلخ تاب می آرد
تصاویر و صوت


نظرات