صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۷۸

۱

ز دست یکدگر شکرلبان گیرند سنگش را

ز شیرینی به حلوا احتیاجی نیست جنگش را

۲

به بال عاریت حاشا که تیرش سر فرود آرد

سبکدستی که پیکان بال و پر گردد خدنگش را

۳

به حرف عاشق بیدل، که پردازد در آن محفل

که چون طوطی به گفتار آورد آیینه زنگش را

۴

مرا می پرورد در کوهساری عشق سنگین دل

که باشد ناز چشم آهوان داغ پلنگش را

۵

درین دریا کسی یابد خبر زان گوهر یکتا

که داند همچو آغوش صدف کام نهنگش را

۶

بیابان قناعت وسعتی دارد که هر موری

نمی داند کم از ملک سلیمان چشم تنگش را

۷

من دیوانه راسرگشته دارد این طمع صائب

که گیرم چون فلاخن در بغل یک بار سنگش را

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۲۱۴

نظرات