صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۷۹۹

۱

نه پشت پای بر اندیشه می توانم زد

نه این درخت غم از ریشه می توانم زد

۲

به خصم گل زدن از دست من نمی آید

وگرنه بر سر خود تیشه می توانم زد

۳

خوشم به زندگی تلخ همچو می، ورنه

برون چو رنگ ازین شیشه می توانم زد

۴

چه نسبت است به میراب جوی شیر مرا؟

به تیشه من رگ اندیشه می توانم زد

۵

ز چشم شیر مکافات نیستم ایمن

وگرنه برق بر این بیشه می توانم زد

۶

ازان ز خنده نیاید لبم بهم چون جام

که بوسه بر دهن شیشه می توانم زد

۷

اگر ز طعنه عاجزکشی نیندیشم

به قلب چرخ جفاپیشه می توانم زد

۸

ندیده است جگرگاه بیستون در خواب

گلی که من به سر تیشه می توانم زد

۹

خوش است پیش فتادن ز همرهان صائب

وگرنه گام به اندیشه می توانم زد

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی- به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد چهارم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۲۷۰
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۹

نظرات

user_image
علی حیدری
۱۳۸۹/۱۲/۱۶ - ۰۹:۵۴:۰۷
خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بودو ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من دل مغرورم پریدو پنجه به خالی زد که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بودمن و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاریکه هر دو باورمان زاغاز به یکدگر نرسیدن بودگل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه دیدارت شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بودشراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام منفریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بوداگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد امابهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بودچه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود