
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۸۲۵
۱
ز جلوه تو دل آسمان فرو ریزد
گل ستاره چو برگ خزان فرو ریزد
۲
حلال باد بر آن شاخ گل خودآرایی
که نقد خود به سر باغبان فرو ریزد
۳
مجوی اختر سعد از فلک که هیهات است
که ارزان از کف این سخت جان فرو ریزد
۴
به آب تیغ اجل شسته باد رخساری
که آبرو به در این خسان فرو ریزد
۵
محیط در شکن ناودان چه جلوه کند؟
کدام شکوه مرا از زبان فرو ریزد؟
۶
چنین که فاصله در کاروان هستی نیست
مگر چنین گهر از ریسمان فرو ریزد
۷
دل فسرده نگیرد به خویش داغ جنون
تنور سرد چو گردید، نان فرو ریزد
۸
خبر نکرده به بالین من قدم مگذار
مباد مغز من از استخوان فرو ریزد
۹
خمار کم کشد آن میکشی که چون صائب
شراب صاف به دردی کشان فرو ریزد
تصاویر و صوت

نظرات