
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۸۳۳
۱
ز آه کام دو عالم مرا مهیا شد
ازین کلید دو صد در به روی من وا شد
۲
شکست از می روشن خمار من ساقی
عجب بلای سیاهی مرا ز سر وا شد!
۳
فغان من ز دل سخت یار گشت بلند
ز کوه، ناله فرهاد اگر دوبالا شد
۴
شد از قلمرو رخسار، زلف روگردان
غبار لشکر خط تا ز دور پیدا شد
۵
که می تواند ازان رو دلیر گل چیدن؟
که حلقه حلقه خط تو چشم بینا شد
۶
درین زمان که کسی دل نمی دهد به سخن
ترحم است بر آن طوطیی که گویا شد
۷
ز حسن عاقبت آن روز ناامید شدم
که حرص پیر ز قد دوتا دوبالا شد
۸
به آن رسیده که چون مور پر برون آرم
ز دوری تو دلم بس که ناشکیبا شد
۹
چه سود ازین که گهر گشت قطره ام، داغم
کز این تعین ناقص جدا ز دریا شد
۱۰
همان به چشم عزیزان چو خار ناسازم
اگرچه زندگیم صرف در مدارا شد
۱۱
نبود جوهر من کم ز کوهکن صائب
ز کار دست من از حسن کارفرما شد
تصاویر و صوت

نظرات