صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۸۵۱

۱

فغان که هستی ما خرج آشنایی شد

بهار عمر به تاراج بینوایی شد

۲

چو وحشیی که گرفتار در قفس گردد

تمام عمر در اندیشه رهایی شد

۳

درین قلمرو پرصید از نگون بختی

درازدستی ما ناوک هوایی شد

۴

شناوری است که بستند سنگ بر پایش

مجردی که گرفتار کدخدایی شد

۵

اگر خموش نشیند دلش سیاه شود

چوشعله هر که بدآموز ژاژخایی شد

۶

چه گنجها که تواند ز نقد وقت اندوخت

هر آن رمیدن که فارغ ز آشنایی شد

۷

در آن چمن که به زر میخرنددلتنگی

چو غنچه خرده ما صرف دلگشائی شد

۸

چنان فشرد مرا عشق آهنین بازو

که سنگ بر من دیوانه مومیایی شد

۹

نشد ز شهپرتوفیق هیچ رهرو را

گشایشی که مرا از شکسته پاپی شد

۱۰

ز شهریان خرابات می شودصائب

ز راه ورسم جهان هر که روستایی شد

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی- به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد چهارم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۲۹۵

نظرات