
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۸۵۷
۱
مرا که سایه خم سایه کمر باشد
چه احتیاج به سرسایه دگر باشد
۲
عطای دوست بود بی دریغ بخش ارنه
سری کجاست که لایق به دردسرباشد
۳
زسیل حادثه از جا روند بیجگران
کمند وحدت ما موجه خطر باشد
۴
همیشه عشق زتردامنان در آزارست
بلای چشم بود هیزمی که تر باشد
۵
مرا از آن سفر بیخودی خوش آمده است
که بی نیاز ز تمهید همسفر باشد
۶
شراب تلخ به اندازه خورکه خون در رگ
زاعتدال چو بگذشت نیشتر باشد
۷
کنم درست کدامین شکسته خود را
مرا که دست ودل از هم شکسته تر باشد
۸
به قبض وبسط مرا صائب اختیاری نیست
گشاد و بست من از عالم دگر باشد
تصاویر و صوت

نظرات