
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۸۵۹
۱
مرا جلای دل از چشم خونفشان باشد
که آب صیقل خاک است تا روان باشد
۲
مده غبار به خاطر زخاکساری راه
که چشم صدرنشینان بر آستان باشد
۳
به بلبلی که بدآموز شد به کنج قفس
زبان مار خس وخار آشیان باشد
۴
درازدستی شیطان ز دل سیاهی ماست
چراغ دزد به شب خواب پاسبان باشد
۵
گشاد در گره بستگی است دل خوش دار
که لال را ز ده انگشت ترجمان باشد
۶
خوشا کسی که درین خارزار دامنگیر
چو باد تند وچو برق آتشین عنان باشد
۷
تنور سرد محال است نان به خود گیرد
چسان علاقه زپیری مرا به جان باشد
۸
غم مرا دگران بیش می خورند از من
همیشه روزی من رزق دیگران باشد
۹
خوشم چو سروبه بی حاصلی درین بستان
که بی بری خط آزادی از خزان باشد
۱۰
به جان اگر دگران راست زندگی صائب
حیات من به ملاقات دوستان باشد
تصاویر و صوت


نظرات
فرّخ