صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۸۸۹

۱

به زیر چرخ مقوس که جاودان ماند

کدام تیر شنیدی که در کمان ماند

۲

نصیب من ز جوانی دریغ وافسوس است

ز گلستان خس وخاری به باغبان ماند

۳

بهشت بوته خاری است با کهنسالی

خوش است عالم اگر آدمی جوان ماند

۴

ز زنگ آینه اش صیقلی نمی گردد

چو خضر هر که درین نشأه جاودان ماند

۵

چنین که می پرد از حرص خاکیان را چشم

عجب اگر پرکاهی به کهکشان ماند

۶

بود ز قافله عشق چرخ آبله پا

پیاده ای که به دنبال کاروان ماند

۷

سخن رسد به خریدار چون غریب شود

که ماه مصر محال است در دکان ماند

۸

چو می توان به خرابی زگنج شد معمور

کسی برای چه در قید خانمان ماند

۹

مپوش چشم ز روی نکو که چون شبنم

به ما چراندن چشمی ز گلستان ماند

۱۰

چنان مکن که سرحرف شکوه باز کند

زبان من که به شمشیر خونچکان ماند

۱۱

یکی هزار شد از عیبجو بصیرت من

ز دزد دیده بازی به پاسبان ماند

۱۲

مصوری که شبیه ترا کند تصویر

ز خامه اش سرانگشت در دهان ماند

۱۳

ز تنگ گیری چرخ خسیس نزدیک است

که در گلوی هما صائب استخوان ماند

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی- به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد چهارم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۳۱۳
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۱۲۵

نظرات