
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۹۰۳
فسردگان که طلسم وجود نشکستند
ازین چه سود که چون کف به بحر پیوستند
ز جوش بیخبری کردهایم خود را گم
وگرنه توشهٔ ما بر میان ما بستند
چه باده شوق تو در ساغر شهیدان ریخت
که در زمین چو خُم مِی ز جوش ننشستند
هنوز دایرهٔ چرخ بود بیپرگار
که طوق عشق تو را بر گلوی ما بستند
خوش آن گروه که برداشتند بار جهان
وز این محیط، دلِ یک حباب نشکستند
سبکروان که فشاندند دامن از عالم
ز داروگیر خسوخارِ آرزو رستند
ز آب بحر جدایی حبابها را نیست
چه شد دو روزی اگر باد در گره بستند
مساز برگ اقامت که مردم آزاد
درین ریاض ز پا همچو سرو ننشستند
جماعتی که مجرد شدند همچو الف
چو تیرِ آه ز نُه جوشن فلک جستند
گمان بری که ز جنگ پلنگ میآیند
ز بس که مردم عالم به روی هم جستند
جماعتی که در اینجا نفس شمرده زدند
در آن جهان ز حسابوکتاب وارستند
ز انفعالْ سَر از خانه برنمیآرند
درین بهار گروهی که توبه نشکستند
جماعتی که به افتادگان نپردازند
اگر به عرش برآیند همچنان پستند
مکن ملامت عشاقِ بیخبر کاین قوم
ز خود نیاند اگر نیستند اگر هستند
ز آشنایی مردم کناره کن صائب
که از سیاهی دلْ بیشتر سیهمستاند
تصاویر و صوت

نظرات
مرتضی
Polestar
رضا از کرمان
پاسخ گذاشتهاند بگذریم در ادب پارسی از تعبیر حباب وکف ودریا زیاد استفاده شده است خصوصا در اندیشه های مولانا زیاد با این مساله روبرو میشویم طلسم وجود همان حجاب خود بینی ومنیت است که مانع وصول شخص به دریای بیکران حقیقت میگردد وفقط بر سطح دریا خود نمایی میکند واز خود عمقی ندارد وتا در این حباب گرفتار باشی نمیتوانی با دریای وحدت یکی شوی واز این رو افسردهای بیت آخر هم همین موضوع را به گونهای دیگر عنوان میکند سیاه مست به کسی اطلاق میشود که از فرط نوشیدن مسکرات در حالت بیهوشی واز ازخود بیخبری قرار گرفته در اینجا صایب داره به ما هشدار میده که این مردم زمانه که به دریای حقیقت وصل نشده اند مست در خود بینی ومنیتند وشاید به نظر مست بیایند یا تظاهر به مستی کنند ولیکن از جام حقیقی وشرب طهور بهره نبرده وغرق در خود بینی ومنیتند وبهتر است که از اینان دوری کنی درست مثل کسی که یک کتاب تفسیر غزل را میخره و با عدم رعایت حق مولف وناشر فقط در سایتهای ادبی با نام خودش هرروزه نشر میده واظهار فضل میکنه وامثال من وشما را بی
پاسخ میگذارند . حرف درویشان بدزدیده بسی تا گمان آرند او هستش کسی
شمعی در باد