
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۹۲۴
۱
چگونه باده عرفان جماعتی نوشند
که باده در رگ تاک است ومست ومدهوشند
۲
حدیث بیش وکم ومهرذره بدمستی است
ز یک پیاله دو عالم شراب می نوشند
۳
ز ما سلام به دارالسلام دار رسان
که در زمانه ما خلق پنبه در گوشند
۴
حدیث اهل زمین قابل شنیدن نیست
به ذوق حرف که این نه صدف همه گوشند
۵
به شمع موم قناعت کنند از خورشید
جماعتی که چو محراب تنگ آغوشند
۶
خموش باش که چندین هزار شمع اینجا
مکیده اند لب خامشی و مدهوشند
۷
حضور گلشن فردوس آن کسان دارند
که در به روی خوداز کاینات می پوشند
۸
ز رفتن دگران خوشدلی ازین غافل
که موجها همه با یکدگر در آغوشند
۹
چه ساده اندحریفان بی بصر صائب
به آفتاب قیامت نقاب می پوشند
تصاویر و صوت

نظرات