
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۹۳۲
۱
جمال را نگه تلخ او جلال کند
حرام را لب میگون او حلال کند
۲
زبان برگ گل از خون گرم بلبل سوخت
نه خون ماست که هر خار پایمال کند
۳
خم سپهر نیاورد تاب باده عشق
دل شکسته چه مقدار احتمال کند
۴
بر آن نهال رعونت به برگ کاهی نیست
گداز غیرت اگر سرو را خلال کند
۵
شکسته است ز بس استخوان من ترسم
که همچو سایه هما را شکسته بال کند
۶
سراب تشنه لبی را غبار منت نیست
فرو رود به زمین به که کس سؤال کند
۷
سماع اختر وچرخ فلک ز ناله ماست
ز جوش فاختگان سرو وجد و حال کند
۸
روان تیره من آب خویش را صائب
مگر به لنگر استادگی زلال کند
تصاویر و صوت


نظرات