
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۹۴
۱
نه آسان است بر گردن گرفتن کار عالم را
سلیمان بار دیگر چون گرفت از دیو خاتم را؟
۲
دل روشن اسیر رنگ و بو هرگز نمی گردد
در آتش می گذارد لاله و گل نعل شبنم را
۳
به آسانی به دست آورده ای دامان درویشی
چه می دانی ز درویشی چه لذتهاست ادهم را؟
۴
اگر دست زنان مصر شد قطع از مه کنعان
برید از هر دو عالم آن پسر مردان عالم را
۵
شود محشور در سلک بخیلان در صف محشر
اگر شهرت ز احسان مطلب افتاده است حاتم را
۶
می گلرنگ پیران را به حال خویش می آرد
نشاط عید اگر از ماه نو بیرون برد خم را
۷
ز چشم بد خرابات مغان را حق نگه دارد!
که دارد در بط می، شیر مرغ و جان آدم را
۸
دمی دارد می پا در رکاب زندگی صائب
به غفلت مگذران تا می توان زنهار این دم را
تصاویر و صوت


نظرات
خ م