صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۹۷۱

۱

رخ تو در دل شبها اگر سفید شود

عجب که ماه ز خجلت دگر سفید شود

۲

چو نیست سوخته ای تا دهد حیات مرا

چرا زآهن وسنگ این شرر سفید شود

۳

چو آهوان شود آن روز خون گرم تو مشک

که همچو نافه ترا موی سر سفید شود

۴

شب سیاه مرا صبح نیست در طالع

مگر ز گریه مرا چشم تر سفید شود

۵

کنم به خون شفق سرخ روی زرین را

شبی که صبح ز من پیشتر سفید شود

۶

ز صیقل قد خم گشته بی غبار نشد

دل سیاه تو مشگل دگر سفید شود

۷

مدار دست ز ریزش که ابرهای سیاه

ز برفشاندن آب گهر سفید شود

۸

شوم سفیدچسان در میان ساده دلان

مگر ز نقش مرا بال وپر سفید شود

۹

ز آه سرد مشو غافل ای سیاه درون

که چهره شب تار از سحر سفید شود

۱۰

به حرف صدق مکن باز لب ز ساده دلی

که روی صبح به خون جگر سفید شود

۱۱

تو چون دهن به شکر خنده واکنی چون صبح

ز انفعال نیارد شکر سفید شود

۱۲

توان ز وصل برومند شد ز چشم سفید

که از شکوفه فشاندن ثمر سفید شود

۱۳

ز گرمخونی من آب می شود فولاد

چگونه پیش رگم نیشتر سفید شود

۱۴

به گرد خویش نگردیده ناقصی صائب

اگر ترا ز سفر موی سر سفید شود

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی- به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد چهارم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۳۵۲

نظرات