
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۹۸۲
۱
اسیر عشق تو دلتنگ از الم نشود
حجاب خنده این کبک کوه غم نشود
۲
کجا به درهم ودینار می شود معمور
به درد وداغ تو هر دل که محتشم نشود
۳
ز حرف مردم عالم کشیده دار انگشت
که زود عمر تو کوتاه چون قلم نشود
۴
کراست زهره تواند به گرد ما گردید
اگر کبوتر ما دور از حرم نشود
۵
به زیر بار ستم روزگار خم سازد
ز بار طاعت حق قامتی که خم نشود
۶
به سنگ کم نکند التفات مرد تمام
خداپرست مقید به یک صنم نشود
۷
که رو نهاد به هستی که از پشیمانی
نفس گسسته به معموره عدم نشود
۸
ز انقلاب توان برد جان به همواری
که آب آینه هرگز زیاد وکم نشود
۹
شود ز گردگنه پاک سینه ای صائب
که غافل از نفس پاک صبحدم نشود
تصاویر و صوت

نظرات