
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۰۰۷
۱
برون ز کیسه ممسک درم نمی آید
ز دست بسته سخا وکرم نمی آید
۲
نه هرکجا که سیاهی است آب حیوان هست
ز دود ریزش ابر کرم نمی آید
۳
بکوش وهمت مردانه ای به دست آور
که قطع وادی عشق از قدم نمی آید
۴
ز آه دل نشود نرم سخت رویان را
به چشم آینه از دود نم نمی آید
۵
به یک دم آنچه دو لب می کند به اهل جدل
به صد مصاف ز تیغ دودم نمی آید
۶
چنان دوانده کجی ریشه در دل عالم
که حرف راست برون از قلم نمی آید
۷
امید فتح به اقبال راستان بسته است
به جنگ هیچ سپه بی علم نمی آید
۸
دهان هر که بدآموز شد به حرف سؤال
جراحتی است که هرگز بهم نمی آید
۹
نشان ونامی اگر هست صائب از احسان
چرا به ملک وجود از عدم نمی آید
تصاویر و صوت


نظرات